زبانم نای سخن گفتن ندارد دستانم توان نوشتن ندارند ذهنم مغشوش مغشوش است دلم خدشه دارگشته است خودراعروس بادهافرض کردم آرام وسبک بال...خودرادرآغوشت رهاکردم...بی هیچ ترس وواهمه ای...ای دل ارتقدیربرفنایم سازد...توبمان برایش...توبتپ برایش...ای چشم ارکم سوگشتی ازفراقش...بازبباربرایش...بازبمان چشم به راهش...توتنهادلیل بودنمی...تنهابهانه ام برای زیستن...اکنون نیز...دلم به هوای دلت می تپدنفسم به هوای نفست می آید...من نیزایستاده ام...درانتهای جاده ی تقدیرچشم به راه دوخته ام حتی پلک نیزنخواهم زد من...توراچشم درراهم...
شبی...
درخیابان طویل خاطراتم...
نغمه ای سروده ام...
شبی...
ازاعماق کویر...
تحفه ای جسته ام...
تحفه ای یافته ام...
ازجنس بلور...
همرنگ آسمان...
دنیای دیوانه ی من
آن رابخشش نمودازبرایم
نمیدانم چه بود؟
نمیدانم که بود؟
ازآدمیان بودیافرشتگان؟
زمینی بودیاماورایی؟
امانیک میدانم
باوجودش...
همه خاکیان غبطه ام میخورند
وجودش چونان یاقوتی درقلبم تلا لومیکند...
وجودش...
ناممکن هاراممکن میکندبرایم...
وجودش...
پرستوی خوشبختی رابه سویم میکشاند...
وجودش...
خوابی شیرین وگواراست برایم...
وجودش...
پلیدی هاراوارونه میکندبرایم...
وجودش...
تهلیل غصه هارامیخواند..
چیزی دردرونش است بس کم یاب
چیزی دروجودش پیداست بس ناپیدا
من عشق رابااویافتم...
زندگی دیوانه ام را رام ساختم
همین است که...
دوستش دارم...
همین است که...
می پرستمش..
دلی که رفته است...دیگررفته است...
دلی که عاشق شده است رادرمانی جزعشق چاره سازنیست...
عاشقم...وبی اختیارعاشق ترمیشوم...
میدانم تاهستم وهستی...تمام منی...
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
همه مي پرسند « چرا شكسته دلت ؟ مثل آنكه تنهايي ؟ ...
چقدر هم تنها !
پاسخ يك دريا را در قطره نمي توان پيدا كرد ...
و سخن هزاران سال را در لحظه نمي شود جستجو كرد ....
حرفهاي ساده من چقدر در هزارتوي ذهن پيچيده مي شود ؟
مگر ساده تر از اين هم مي توان صحبت كرد ؟!
من از قله نمي آيم ...
دره هم جاي من نيست ...
من شهسوار عشقم و عشق همراه باد هميشه فرار مي كند...
جاده ترك برداشته است از استواري من ...
من كوله بار خويش را بسته ام .
من آن" نی خشکم "
بر لبهای نا پیدایی که قصه فراق را
مدام در من می دمد
و خاطره ای از "روزگار وصل" خویش
از عمق دور و مجهول درون خاموشم
آشنا و شور انگیز سر بر می دارد
و جان سرد و غمگینم را گرم و شاد
در آغوش می فشرد .
صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد ...
باران ببار که دلم غمگین است
اشک بریز که دلم سنگین است
ابر ببار که آسمان دلگیر است
ماه بتاب که دلم تاریک است
دلم مي خواست من باشمو تو با يک دنياي خالي.دوست داشتم تو باشي منو دو قلب ﭘر احساس.اما نميشه
بدون تو دنيا برام ارزشي نداره کاش خودم مي مردم. اما مرگ لحظه هاي ﭘر احساس زندگيمو نمي ديدم.خدايا چه سخته.تحملش چه سخته
اما مي دونم که اگه نشد باهم باشيم .اما قلبامون هنوز باهمه.من الان بيش از هر زماني اون دلي که بهم دادي تو قلبم حس مي کنم
امشب اگه تنهام اگه نيستي باهم اشک بريزيم.اما ضربان قلبتو توي دلم احساس مي کنم
اگه هر شب از شوق بودن با تو خوابم نمي برد.امشب از درد جدايي و غم نبودنت نمي تونم بخوابم
نيستي اما من حست مي کنم.باهام حرف نمي زني اما من صداتو مي شنوم که تو دلت داري حرف مي زني.نمي بينمت اما با همه وجود تو ذهنمي
الان به ياده لحظه آخر افتادم.لحظه آخر صدات لرزيد.صداي منم لرزيد
وقتي صدات قطع شد باور لحظه ها برام مشکل شد.تازه فهميدم که ديگه هرگز اين صدارو نمي شنوم.اشک ريختم.اما چيزي عوض نشد
من موندم با يک جاده بي انتها که از اين به بعد کسي رو براي همراهي ندارم.چه دردناک بود اون لحظه.قدرت تحملشو نداشتم.اما چاره اي جز تحمل نداشتم
زندگي با من چي کار کرد؟امشب چه طولاني شده.بغضمم نميشکنه. امشب همه چيز عذاب آور شده.سکوت٫بغض خفه کننده٫ فکر تو٫ صداي ضربان قلبم٫ تحمل٫ نفس کشيدنم٫ باور لحظه هام و نگه داشتن قلبي که تو به من دادي
سخته.سخت تر از حد توانم.حست ميکنم. با همه وجود حست مي کنم.مي دونم که الان داري به من فکر مي کني.مي دونم. باور دارم با من نيستي اما من تورو با ذره ذره وجودم حس مي کنم
مي دونم که تو هم منو حس مي کني
دارم آهنگايي که با همه وجود به تو دادم گوش مي دم.اون روز که اون آلبومو به تو دادم مي دونستم که توي اين شب که عذاب آور ترين شب زندگيمه تنها اين آلبوم ميتونه منو با آهنگاش باور کنه.براي همين به تو دادم. تا تو هم تو اين شب بري سراغش.کاش تو هم الان گوش بدي و مثل من خودتو به احساس واقعي اين آهنگا ﺑﺴﭙاري
يک بار بهت گفته بودم.الان بازم ميگم.به تو ساده دل ندادم که بري ساده از يادم.هر چقدر بيشتر فکر مي کنم کمتر مي تونم باور کنم که ديگه باهم نيستيم
چه ﭘاک بود اين احساسي که بين ما بود.چه ساده بوديم هردومون
ما که توقع زيادي نداشتيم.فقط مي خواستيم خودمونو فداي احساسي که برامون ارزش داشت بکنيم. اما نشد
زندگي به ما مهلت نداد خدايا زندگي چه بي رحمه
ما که توقع زيادي نداشتيم. فقط مي خواستيم با هم باشيم.اما زندگي اين حقو از ما گرفت.کاش بودي و مي ديدي که بدون تو دليلي براي ادامه ندارم ساعت ها از لحظه آخره با هم بودنمون گذشته.اما من انگار تو اون لحظه متوقف شدم
دوست ندارم که از ذهنم بيرونش کنم
خدايا چه سخته جدايي.هنوز به اندازه نصف روز از لحظه آخر نگذشته اما من طاقتم داره تموم ميشه.چقدر دلم برات تنگ شده دلم بد جوري گرفته.اما اين بار تو نيستي که برات از دل تنگيام بگم.ستاره دلتنگي هاي منم امشب تو آسمون گم شده.ﭘيداش نمي کنم اين شبم که به آخر نميرسه
خدايا اين زجر تا کي مي خواد ادامه داشته باشه؟چرا ديشب که با هم مي خنديديم زود گذشت؟ولي امشب که با هم نيستيم ﭘايان نداره؟
مي خوام از خدا بخواهم که به هر دومون کمک کنه.من دعا مي کنم تو هم دستاتو بالا بگير تا دعامون بر آورده بشه.مي دونم که سخته اما بيا باور کنيم که براي ما بازگشت امکان نداره
نمي دونم امشب تا کي مي خواهد طول بکشه
اما من تحمل مي کنم.تو هم تحمل کن.ميدونم که ميگي سخته.مي دونم که داري اشک ميريزي و ميگي نميخوام
اما اينم مي دوني که ما مجبوريم که زير بار غصه هامون تحمل کنيم .ﭘس منم با تو اشک ميريزم و سعي مي کنم که با هر قطره اشکم هم باورمو بيشتر کنم و هم احساسمو
دوستت دارم براي هميشه.مي دونم که تو هم تا آخرين لحظه دوستم خواهي داشت
مي خوام برم .برمو از فردا با سکوت و دل شکستم يک زندگي بي دليلو شروع کنم.ميخوام برم و با همه اين چيزايي که اتفاق افتادباز خدارو شکر کنم.تو هم برو.برو تا کم کم بتوني باور کني که هميشه هر چي تو زندگي دوست داشته باشي بهش نميرسي
دلم برات چه تنگه .دنيا دلش چه سنگه
دنيا حسابي مارو دور خودش دوونده.صبرم زياده اما عمري ديگه نمونده
برام سخته.خيلي هم سخته
اما بايد بگم
خداحافظ زيباترين لحظه هاي زندگي من.خداحافظ خاطرات من
خداحافظ براي هميشه
وقتی تنهایم گذاشت و رفت بهش گفتم : خط زدن بر من، پایان من نیست، آغاز بی لیاقتی توست... همیشه بهترین برای من بوده و هست، اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی... این تو نیستی که مرا فراموش کردی، این منم که به یادم اجازه نمی دهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست، صحبت از لیاقت است محکمتر از آنم که برای تنها نبودنم، آنچه که اسمش را غرور گذاشتم برایت به زمین بکوبم احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی...
ببینمت. . . گونه هایت خیس اســـت . . . باز با این رفیق نابابـــــت
. . نامش چه بود؟ هان! باران. . . باز با "باران " قدم زدی ؟ هزار بار گفتم
باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . . همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
همـــيــشه بــا به دســـت آوردن اون کـــــسي کــه دوســتـش داريــم نـمـــيـتـوانــيـــم صـــاحـبــش شـــيم، گــــاهــي لازمــه ازش بـگـــذريـــم تـا بـتـــونـيـم صــاحـبش بــشــيـم!!!! آهــــای تـــو....!! تـــویـــی کــه مـیـگـــفــتی : دیـــگه مـثـــه مـن پـیـــدا نـمــیــکــنی !! واقــعــا فــک مــیــکــردی بــعــد از تــو، دنــبــال یـکـــی مـثـــه تــو مـیــگـــردم؟؟ اولـیـــن ها هـمـــیــشـه تـــوذهـــن آدم مـیـــمــونــن. . . . ســعـــی کــن اولــیـنـت بـهـتـــریـنـت بــاشـــه کـــاش آدمها یکم جـــرات داشتن … گوشی رو برمیداشتــن و زنگ میـزدن و میگفتــن : ببیــن ؛ دلـــم واست تنگــــ شده ، واســه هیـــچ چیــز دیـگه ای هـــم زنـگ نــــزدم … ! تنهــایی یعنی بیــن آدمــایی بـاشی که میـگــن دوستــت دارن ولــــــی کــنار دلتنگیات نیـــــستن سایـــه ها محصول پشـت کردن دیــوارها بـه آفتابنــد ، گستاخـی دیوارهـا را تقلیــد نکنیـم تـــا آفتابــی بـمـــانـیــم میــری خودکـار بیک میخری۱۰۰ تومـن، ولی لاک غلط گیـر ۸۰۰ تومن. تو این زندگــی حتی رو کاغــذ هم اشتبـاه کنـی برات گرون تمــوم میشـه... با اینــکه از تنهایـی میترسـم دوســت دارم تو قلب تــو باشـم تنهای تنهای تنهـــا جدیـداً با دیوار حرفـــ می زنـم ! میدونــی از شخصیتـش خوشـم اومده شدم مثل عروسـک با دوتاچشـم شیشه ای با یک نـگاه ثابت ولـــــــــی! نمیخوام بافشار هر دستی بگم:دوستــت دارم... وقتی یه دختــر به خاطر یه پســر اشـک میریـزه .... يعني واقعن عاشقشـه اما .... ... وقتی یه پسـر به خاطر یه دختـر اشـک بریزه یعنی هیچ وقـت دیگه نمیتــونه دختــر دیگه ای رو مثل اون دوســت داشته باشـه به سلامتـی خودم و خودت که دلمــون از یکـی گرفتـه... بغض داره خفمــون میکنـه... خیلــی دلتنگیــم ... ولـی برای اینکه خودمـون رو آروم کنـیم میگیـم بخاطره غروب جمعــه است آب نریختـــــم که برگردی آب ریختـــــم تـــا پاک شه هر چی رد پای تویه ، از زنـــدگیـــم…! هرگـــز اجازه نده کسـی که وقتی بهش نیــاز داشتی،از پیشت رفت،به
شد بهش بگه مهــم اینـه که تـو هستی بیخیــال دنیـــا ... "
یه جورایــی محکمــه ! ثابتــه ! آرومــه
که تنهايـــــــــم
زندگیـت برگـرده. اگه نمیتونه برای پاک کردن اشـک هات کنار تو باشـه
،پس لیاقـت دیدن لبخنـد تــو رو نـداره...
با مـن ، بلکه فقط برای اینکه خیــس نشی ! بارون که بنـد اومد ،
رفتی که رفتــــی . . .
... درمان, "نامـــرد" میشه... قهقه , "هـق هــق" میشه... اما دزد همـــون
"دزد" است ... ... ... درد همــون "درد..." و گرگ همـون "گرگـــــ....
و بــــــودنش ، خــــیلی هــــا رو از زنــــدگــــیم حــذف کردم !!!
همه رفتنــی انـد . . . مانـدن به پای کسـی معرفــت میخواد نه بهانــه !
وقتي دلتنگ شدي
به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره.
وقتي نااميد شدي
به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي.
وقتي پر از سکوت شدي
به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه.
وقتي دلت خواست از غصه بشکنه
به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته.
وقتي چشمات تهي از تصويرم شد
به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه.
وقتي به انگشتات نگاه کردي
به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد.
وقتي شونه هات خسته شد
به ياد بيار کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند.
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
همیشه به یادت خواهم ماند چون می خواهم باغ آرزوهایت را بهاری کنم
می خواهم دوباره به نامت سوگند بخورم
و در دیده ات و در حضورت همانند ستاره ها بدرخشم!
می خواهم دلتنگی هایم را با تو تقسیم کنم و در نهایت بی کسی تو را همه کس خود کنم
و در صحرای وجودت شقایق های زیبارا بچینم!
می خواهم نشانیم را به آئینه ها دهم تا تو مرا زودتر بیابی!
می خواهم از جاده های دلم خطی سبز تا انتهای وجودت ترسیم کنم
و آخر اینکه :
می خواهم فقط برای یک لحظه ببینمت که بر روی نیمکت تنهایی من تکیه زدی
و کلاه آرامش بر سر میگذاری و مرا به سوی خود میخوانی!
و من در عین ناباوری بسوی تو قدم برمیدارم و در کنار تو بر روی نیمکت مینشینم
و تا ابد نام تورا بر روی زبان می آورم.
و این نیمکت مکان پیوند عشق ماست
و تا همیشه برای من مقدس میماند.....
بیا عشقمون رو محکم به هم گره بزنیم و آرزو کنیم این گره هیچ وقت باز نشه ،
حتی با دندون روزگار .
سعی نکن بفهمی کدوم ستاره قشنگ تره ،
سعی کن بفهمی پیش کی قشنگ ترین ستاره ای .
زیباترین نقش زیبایی که دیدم رنگ چشماته
بهترین آهنگی که شنیدم صدای خنده هاته
خداوندا نمی توانیم از تو چیزی بخواهیم که تو نیازهای ما را می دانی ،
بهترین درمان برای قلوب شکسته این است که دوباره بشکنند.
داوندا به پیمان مقدس دوستی سوگند ،
بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را می بینند و باز دوستم دارند
اگر♥عشق♥ نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری...
بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت !
شمع می سوزد و پروانه به دورش مغرور ،
من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم !
غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش میگیریم.
هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ،
هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر .
تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست
دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
فریاد مردمان همه از دست دشمن است.....
فریاد من از دل نامهربان دوست
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم
دل که قابل دار نیست!
از بس که ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﻳﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻧﻤﻨﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد
.: Weblog Themes By Pichak :.