چیزی دلگرمم نمیکند !

حتی ...

 پس خواهش میکنم ......

دیگر حرفی از علاقه مند بودن و

دوست داشتن نزن !

می ترسم حرمت این جمله ها هم

از بین برود !!!



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:31 | نویسنده : ...... |

وابستگی=دلتنگی

فقط کسی معنی دلتنگی رو درک میکنه که طعم وابستگی واقعی رو چشیده باشه. پس هیچ وقت به کسی وابسته نشو که سرانجامش دلتنگیه



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:29 | نویسنده : ...... |
مرا یادت هست؟..من هر روز در میان لحظه‌هایم تکرارت می‌کنم..

میدانی‌ چندیست دارم عکس‌هایت را میبوسم ،..آرامم می‌کند..

نمیدانم چرا اینگونه ساده، دلم خود فریبی می‌کند..


بی‌ احساس مرا یادت هست؟..مرا در لابلای خاطره‌هایت پنهان کرده‌ای شاید..من اما..

دارم به غروب خویش نزدیکتر میشوم..غروبی که هیچ سحر گاهی‌ بیدارش نمیکند...

بی‌ احساس کاش احساست برگردد..هرچند دیر میشود در آخر..اما...من در آنسوی بی‌کسی
هم میکنمت باور..


تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:27 | نویسنده : ...... |

دلــــــــــــــــــــــم گرفته

از ایـــــــن که...هستـــــــــــی..امـــــا ندارمت

از این که دوستت دارم.امـا تو احساسم را پای جوانی ام خرج میکنی...که شاید تمام شود...

دلم گرفت...از این همه دل گرفتگی



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:26 | نویسنده : ...... |

خواستم برات هدیه ای بفرستم;

نسیم گفت : مرا بفرست تا موها یش را نوازش کنم .

باران گفت : مرا بفرست تا صورتش را بشویم و اشک ها یش را پاک

کنم .

ناگهان قلبم گفت : مرا بفرست تا دوستش بدارم ...

و تنها تو همه وجودم شدی ........... 



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:23 | نویسنده : ...... |

کاش می دانستی دنیا با همه وسعتش بی تو جایی برای ماندن ندارد.اشک چشمانم هر شب

سراغت را از کویر گونه هایم می گیرندای که دیدگانم از دل تنهایی تو الفبای اشک ریختن را

آموخته اند و لحظه های گریانم با کوچ تو روان گشته اند؟چرا از کوچه دلتنگی هایم گذر نمی کنی

و برای چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟بی تو قناریها خوش آواز نیستند و آسمان

چشمانم همیشه بارانی است.بی تو من درختی خشکیده در پاییزم.



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:21 | نویسنده : ...... |

نگاه تو یگانه حقیقتی بود که به من امیدواری و روشنی می بخشید

نگاه تو از آسمان سر چشمه می گرفت و عظمت آفرینش را بر من عرضه می داشت

نگاه تو نظیر نگاه فرشتگان هستی بخش و سحر آمیز بود

نگاه تو دریچه های بهشت را بر من گشود و هر آنچه در زمین نیافتم از دریچه ی چشمان تو می دیدم...



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:15 | نویسنده : ...... |

 

 

 تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا ....

 

 

 

 

 

  تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت...

 

 

 

 

 به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند    من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خواب فرداها را ببینم ....

 

 

 

 

 می خواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم...



تاريخ : دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, | 18:12 | نویسنده : ...... |
بعضي وقتها مجبوري پتكي برداري و با ضرباتي سهمگين، بكوبي بر پيكرۀ آنچه كه ساخته اي.
آنچه كه خيال مي كردي روزي در پناه اش خواهي بود.


تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:54 | نویسنده : ...... |

هــر جــا رنــجیدم ، لبــخند زدمـ ....
فــکر کــردند درد نــدارد ، سنــگین تر زدنــد ضــربه ها را ...



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:53 | نویسنده : ...... |

خدایا

 

حواست هست

 

صدای هق هق گریه ام از همون گلویی میاد

 

که تو از رگش به من نزدیکتری................



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:47 | نویسنده : ...... |

آدمها مثل عکسها هستند

 

زیادی که بزرگشون کنی...

 

کیفیتشون میاد پایین...!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:46 | نویسنده : ...... |

دلگیر نشو از آدمها


نیش زدن طبیعتشونه...


سالهاست


به هوای بارانی می گویند


خراب.......!!!!!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:46 | نویسنده : ...... |

هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی...


به این فکر نباش که اون چقدر احمق بوده...


به این فکر کن


که اون چقدر به تو اعتماد داشته...



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:45 | نویسنده : ...... |

دلتنگ که می شوی...


یک نگاه کمی نامهربان


یک واژه کمی دور از انتظار


یک لحظه فاصله


می شکند ب غ ض ت را!!!!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:45 | نویسنده : ...... |

خدایا

 

خسته ام   

 

خسته تر از هر شب

 

میشه فردا بیدارم نکنی!!!!!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:44 | نویسنده : ...... |

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
 

 
غافلگیر شدیم
 
  
 
چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
 

دومین روز بارانی چطور؟
 

 
پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.
 

و سومین روز چطور؟
 
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه 
 
راست من کاملا خیس شد.
 
 
 
وچند روز پیش را چطور؟
 

 
به خاطر داری؟
 

 
که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم…فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
.
 
.
 
.
 
.
 
.
 
من نه چتر دارم نه یار
 

 
از این به بعد تنها ادامه می دهم ، تنها در زیر باران . . .

 
حتی به درخواست چتر هم جواب رد می دهم و گوشه ای می اندازمش !

میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم ! باران نبار من نه چتر دارم نه یار !
با تو هوس عاشقی کردم
 
 معنی
عشق و تجربه کردم

بی تو برای تو گریه کردم
 
 من قلبم و به تو هدیه کردم
 
نمیدانی چطور گیج می شوم !

وقتی هرچه می گردم معنی نگاهت را در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی کنم. . .!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:39 | نویسنده : ...... |

 

 

اشتباه اصلی من در زندگی هزاران کار غلطی نیست که انجام دادم

 

بلکه هزاران کار درستی است که برای اشخاص غلط انجام دادم



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:38 | نویسنده : ...... |

من زیر باران نشسته ام

و انتظار تو را می کشم
چتر روی سرم نیست
می خواهم قدم هایت را ، با تعداد قطره های باران شماره کنم
تو قبل از پایان باران میرسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟!مرا که ملالی نیست
من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:37 | نویسنده : ...... |

گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:من رفتم باهات قهرم,دیگه تموم!

دیگه دوستت ندارم....

وچقدر دلم میخواهد بشنوم;کجا بچه لوس!؟غلط میکنی که میری....

مگه دست خودته؟رفتن به این راحتی نیست!

اما....نمیدانم چه حکمتیست که ادمی

همیشه اینجور وقتها میشنود;به جهنم....



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:23 | نویسنده : ...... |

تو که مرا نابود کردی،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،
بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از
عشقم یاد نکردی!
نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی
با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته …
ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته

اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم نه با صدای مهربان تو، این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو….
هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت، نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ، تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!
با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ، اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه
عشقی در دلم نهفته !
آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ، با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ، چه زود رفت آن حس
زیبای عاشقانه ، چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه …
چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست!
این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ، این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم!
آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست، یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟

دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ، نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم تا امشب نیز فردا شود ، شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود…
نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار…
با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ، من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ، مرا هم نگاه کن ، تو فقط با من باش، بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!



تاريخ : شنبه 2 دی 1391برچسب:, | 14:18 | نویسنده : ...... |

 

 

برید ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, | 14:10 | نویسنده : ...... |

وقتی گریه می کنی

"زیباتر" می شوی

اما بخند...

من به همان زیبا که "تر" نیست

قانعم...



تاريخ : جمعه 24 آذر 1391برچسب:, | 18:36 | نویسنده : ...... |

همه می گویند…


به ستایش روی آوردم …… گفتند خلاف است  !!

به عشق روی آوردم ………. گفتند گناه است  !!

خندیدم ……………….. گفتند کودکانه است !!

گریستم ………………… گفتند دیوانه است   !!

و حال که در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم

همه گویند که ….. هی !! فلانی عاشق است ؟؟؟ !!!



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:38 | نویسنده : ...... |

چون…

نمی نویسم …..

چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی

حرف نمی زنم ….

چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم ……

چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی

صدایت نمی زنم …..

زیرا اشک های من برای تو بی فایده است

فقط می خندم ……

چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام.



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:35 | نویسنده : ...... |

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:33 | نویسنده : ...... |

رفته ای اما….
خدایمان هست
بگذار هرگز پس از ما کسی از آنچه از تو بر ما گذشت چیزی نداند.
با رفتنت عاشق شدم و با بودنت جسمی کرخت بیش نبودم

به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غافل از آنکه من ازتوبه تو نزدیکترم

چنان چون روحی که در پایان سفر خود را به هجوم ناباوری های زمان سپرده بود
تا به امروز که جز وامانده های احساسات به یغما برده اش چیزی ندارد
و من مانده ام در میان مردمانی که دوست ترشان نمی دارم
و لحظه به لحظه احساس ترحم نسبت به شان در من جوانه می زند
از آن رو که مردگانی بیش نمی دانمشان که چشمان بسته شان را حریصانه به اشتیاق رسیدن به منافع شان باز نگاه داشته اند
و همان آنانند که به وقاحت چون انگشتانی به سویم نشانه می روند
و مرا متهم به کشتن نفس خویش می سازند که تو را به باور نشسته ام.
بی خبرتر از آنند که بدانند زجری لذت بخش در تمامی بند های تنم زاده شده ست
که مرا مسخ وجود ناوجودم می کند ومن در تهی گاه هستی فرو می شوم
و در هم لولیدن دو روح را احساس می کنم
و می بینم که به آرامشی ابدی دست می یابم
آری به عشقت زنده می شوم که عشق نفس بخشد و در آن نفس نباشد
آری بگذار هرگز کسی نداند که هزاران خواهش زنده در هر آن
مرا ملتمس آفریدگارم می سازد که تنها او می داند و بس.

آن که عاشقانه دوستت می دارد.



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:32 | نویسنده : ...... |

دیگر هوای برگرداندنت را ندارم

هر جا که دلت می خواهد برو

فقط ارزو میکنم...

وقتی دوباره هوای من به سرت زد

انقدر اسمان بگیرد که...!...

با هزار شب گریه ارام نگیری

و اما من !!!

بر که نمیگردم هیچ،

عطر تنم را هم

از کوچه های پشت سرم جمع میکنم

که لم ندهی روی مبل های "راحتی"

با خاطره هایم قدم بزنی

 

 

کم کم ياد خواهي گرفت

تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست

و زنجير کردن يک روح را

اينکه عشق تکيه کردن نيست

و رفاقت، اطمينان خاطر

و ياد مي‌گيري که بوسه‌ها قرارداد نيستند

و هديه‌ها، معني عهد و پيمان نمي‌دهند ..

کم کم ياد مي گيري

که حتي نور خورشيد هم مي‌سوزاند

اگر زياد آفتاب بگيري

بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي

به جاي اينکه منتظر کسي باشي

تا برايت گل بياورد ..

ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني

که محکم باشي پاي هر خداحافظي

ياد مي‌گيري که خيلي می ارزی ...



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:25 | نویسنده : ...... |

پر از اشکمــ ولی میخندمــ به سختی

به قول فــــــروغ که میگفت:شهــامت میخواهد ســـــــرد

باشی ولی گــــــــرم لبخند بزنی

من از خــــود هم بریده ام!!!

میخواهم تــــــو را دفن کنم

در زمینی ســــرد

و یا در عمق وجودم شـــــــاید!!!

من به خــــود می آیم

روزهاست که دیگـــــــر احساست نمیکنم

شاید تنهــــــایی ینی این

به خــــود میگویم

گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتـــــــر است

پس تو را دفن خواهم کـــــرد.....

 


رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می بیند...

از دور می گوید:

این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!

ولی باور کنید

من مثل هر روزم

با آن نشانی های ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

فقط شاید کمی بیشتر از روزهای قبل مرده باشم !



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 19:17 | نویسنده : ...... |

خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید.

 

 

ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ ﻭ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ . . . ؟

 


 

چه گویم در جوابت واژه ای نیست
لبم خاموش و حرف تازه ای نیست
طپش های دلت آهنگ و ساز است دل پر مهر تو عاشق نواز است.

 

 

اندوهی برای من نیست
چون
آنکه مرا دوست دارد اگر هزار دلیل برای رفتن باشد
رهایم نخواهد کرد
او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت . . .

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 18:2 | نویسنده : ...... |
صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 17 صفحه بعد
  • سیتی جاوا
  • لیموزین