هیچوقت فکر نمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم دیگر کسی
به سراغم نخواهد آمد قلبم شتابان میزتد شمارش معکوس برای انفجار
در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم.. تنها مانده ام
زل زدم ، خیره شدم ، پلک زدم ، محو شدم
یک نفر عشق مرا در دلش آغاز نکرد...
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دنیای عجیبی شده است . . .
برای دروغ هایمان ،
خدا را قسم میخوریم ،
و به حرف راست که میرسیم ؛
می شود جان ِ تــو…
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود
انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت
طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
" کجایـی نگران شدم "
تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...
دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....
ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....
روزها ،ماه ها را و ....
ماه ها..... سالها را
واین چنین می شود که ایام می گذرد
ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را
باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...
می گویم:.
.
.
انگار همین دیروز بود
به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...
یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.
یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.
یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر
روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.
یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.
یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...
می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق
نشه.
تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.
توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو
می شکونه.
می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو
برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...
می خوام تنها باشم...
اگر دستانم را بشکنند با اشک چشمانم ، اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم ، اگر نفسم را ببرند با قلبم ، و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم ودوستت دارم . . .
ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست، دل بریدن از بقیه دخترهاست..
آرام تر بگو دوستت دارم هایت را
بیا نزدیک تر
میخواهـــــــــم
صدآی
گرم نفسهایت
دیـــــــــــوآنـــــــــــه ام کنـــــــــد. . .
در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند،
و در آشکارا
از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.
شاید این است دلیل تنهایی ما
دلــــــم می گیرد ... وقتـــی می نویســـــم فقط برای تـــــــو ولـــــی...
همــــــه می خـــــــوانند
جز تــــــو...
دلم بهانه ات را میگیرد
چقدر امروز حس میکنم نبود تورا
صدایت در گوشم میپیچد و من می گویم:
جانم.....
مرا صداکردی ...؟؟!
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست
نه عشقم را به بازی بگیر
و نه بازیت راعاشقانه جلوه بده
من زادۀ احساسم!!!!
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
سکـــــــــــوت می کنـــــم . . .
نه اینـــــــــــــــکه دردی نیسـت . . .
گلویی نمــــــــانده برای فــــــــــریـــــاد. .
خاموشی بهانه است...
مشترک موردنظر قصد فراموشی دارد!!!
من رفتنی نبودم. . .
. . .
تو بند کفشهایم را محکم کردی . . .
منم رفتم!!!
دوستت دارم هایت را باور میکنم؟!
درست مثل امضای آخر نامه هایت که میگویی خون است...
اما طعم آب انار می دهد؟؟؟؟؟
من وتوازهمان روزاول محکوم به از دست دادن بودیم!
توهمان یک ذره احساست را......
ومن.......
تمام زندگی ام را......!!!!!!!
ماندم و تکیه گاهی شدم برای خستگی دیگران.
حالا خیلی خسته ام؛خیلی زیاد.خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد.
توی دنیا دوتا نا بینا میشناسم یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی یکی من که کسی جز تو ندیدم…
هیچ کی ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهاییم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه ی پنهانم را حس نکرد درهجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندم را حس نکرد آنکه با آغاز من مانوس بود لحظه ی پایانیم را حس نکرد...
خـ ـُدآیـ ـآ
دَســتــَم بــه آسمـ ـآنـــَت نمـــے رســَد
امـ ـآ آن تــویـ ـے کـ ـه دَسـ ـتت مـ ـے رسـ ـَد بُـ ـلَنــــدَم کـ ـُن
بـــــــرآے تــــو ... بـــــرآے چشــــم هآیــت... بـــــرآے مـــــَלּ ... بـــــرآے درد هآیــــم... بــــرآے مـــــآ... بـــرآے ایــלּ همــــــه تنهـــــآیـــے... کــــآش خــــــُدآ کـــــــآرے کـــــُنــَد...!!!
در سکوت می توان نگاه را معنا کرد
و آن را با عشق به دل پیوند زد ،
می توان بهار را به دیدار برگهای خزان زده برد
و برای رازقی های امید از عطر دوست داشتن گفت ،
می خواهم سکوت کنم
و تنها به حرف نگاهت گوش کنم
.: Weblog Themes By Pichak :.